از دورترین فاصله ها به هم رسیده ایم...
تنها آروزیی که تو سال 91 به دلم موند این بود که یه بار دستاتو بگیرم تو دستام... اولین باری که دستامو با هزار خجالت گرفتی توی دستات یادته؟؟؟ میگفتی دیگه دستاتو پس نمیدم! میگفتی خیلی وقت بود اینجوری آروم نشده بودم تا اینکه گرمای دستات آرومم کرد کمتر از 22 ساعت مونده تا سال تحویل... و من دلم لک زده برا یه عاشقانه! برا آغوش گرمت... که سرمو بذارم رو شونه هات... این اولین عیدی هستش که باهم هستیم... میخوام دو بیت شعر اینجا بنویسم ولی دلم میخواد اول برای خودت بخونم. فعلا انگار نمیتونی صحبت کنی یا اسمس بدی. عیدت مبارک آقای من!
نظرات شما عزیزان:
آخرين مطالب
Design By : RoozGozar.com |